کولاک

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مهران -همین که گفتم!یه بار دیگه اسم زن و زن گرفتن رو تو این خونه بیارین به خدا وندی خدا میرمودیگه برنمی گردم!خدا رو شکر دستم به دهنم میرسه که نخوام محتاج پولتونیا ارثیه یاهر کوفت وزهرمار دیگه ای باشم! یه دفعه داغی سیلی بابا رو روی صورتم حس کردم.در حالی که از تعصبانیت میلرزید گفت:پسره ی نمک نشناس!برو گورت رو گم کن از این خونه تا زن نگرفتی بر نگردی اگرنه هیچوقت حلالت نمیکنم هیچ وقت. پوز خندی نثارش کردم و گفتم:معلومه که میرم فکر کردی اینجا میمونم؟ با حرص سمت در رفتم. صدای هق هق مامانتو گوشم پیچید و بیشتر عصبیم می کرد.از خونه زدم بیرون و رفتم سمتماشین.اومدم سوار شم که دیدم لاستیک جلوشرو پنچر کردن.با تمام توانم بهش لگد زدم و گفتم:بر مردم آزار لعنت! همون طور پیاده راه افتادم.نیم ساعتی طول کشیدتا برسم خونه.لباسام زیاد نبود.از سوز هوا خودم رو تو کتم جمع کرده بودم.بالاخره رسیدم تو کوچه.بخاطر مسیری که طی کرده بودم یه کم آروم شدم.با خودم فکر کردم برای انی که از فکر اون شب در بیام به مهسا زنگ بزنم که امشب بیاد پیشم.داشتم شماره ی مهسا رو میگرفتم که صدای داد و فریاد شنیدم. -پولا رو میدی یا به زور بگیرم ازت بچه؟ -مردی بیا بگیرش مفت خور!من به توهم یونجه هم نمیدم! -دیگه زیادی داری حرف میزنی!محسن بگیرش! -ولم کن کثافت! صدای فریاد بلند شد.گوشی رو گذاشتم تو جیبم و بدو بدو رفتم سمت سه نفری که تو تاریکی باهم درگیر شده بودن.هنوز خیلی باهاشون فاصله داشتم: ولی برق چاقویی که تو دست یکیشون بود روزیر نور دیدم و قدم هایم را تندتر کردم که صدای فریاد دیگه ای پیچید تو کوچه.یه دفعه یکیشون سرش رو برگردوند و گفت:فرنود بدو یکی داره میاد! شخص سومی که بین دستاشون بی حال شده بود رو روی زمین پرت کردند و سوار یکی از موتورایی شدن که اونجا پارک بود.سرعتم رو زیاد کردم:ولی بهشون نرسیدم.جلو رفتم.یه پسره ریزه میزه افتاده بود روی زمین.بادیدن رنگ خون رو لباسش رفتم سمتش وگفتم:پسر جونحالت خوبه؟ ناله خفیفی کرد.چشماش نیمه باز بود.به زور سنش به هفده هجده سال میرسید.خدا میدونه این وقت شب اینجا چیکار میکرد؟ جوابم رو نداد.چندبار آروم زدم تو گوشش تا بهوش بیاد ولی فایده ای نداشت و بدتر چشماش بسته شد! آروم بلندش کردم. برخلاف تصورم خیلی سبک بود.باید میرسوندمش بیمارستان ولی ماشین نداشتم.خون همین طور از پهلوش پایین میریخت ولباسای منم خونی کرده بود.به موتوری که کنار پارک شده بود نگاه کردم.پس طرف پیک موتوریه ولی با موتور که نمیشه بردش.بی خیال بیمارستان شدم و تصمیم گرفتم ببرمش خونه و خودم پانسمانش کنم! تا خونه راه زیادی نبود. بدو بدو بردمش خونه!در خونه رو باز کردم.یه نگاه بهش کردم.رنگش کبود شده بود.دستم رو گذاشم رو زخمش و باصدای بلندی گفتم: مش رحیم1مش رحیم! مش رحیم خودش رو از زیر زمین به من رسوند.بادیدن پسره رنگش پرید و گفت:چی شده آقا؟ -هیچی چاقو خورده!وقت نیست ببرمش بیمارستان خودم پانسمانش می کنم!تو فقط برو موتورش رو از تو کوچه بیار! -باشه آقا چیز دیگه ای لازم ندارین؟ -نه! -باشه الان میرم آقا! برگشتم سمتش و گفتم:مش رحیم یه سرم قندی با مسکن هم بگیر! -چشم آقا! رفتم بالا. وقت نبود چیزی بندازم زیرش گذاشتمش رو تخت!رفتم کیفم رو با جعبه کمک های اولیه رو آوردم.کاپشنش رو از تنش بیرون آوردم و نبضش رو گرفتم.کند میزد.رفتم سمت دکمه های لباسش و بازشون کردم. تا خواستم لباسش رو در بیارم چشمم روش ثابت موند! چند لحظه گیج و مبهوت زل زدم بهش. وقت نبود لباسش رو باز تنش کنم.... کولاک...
ما را در سایت کولاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : صدف sad-a بازدید : 263 تاريخ : يکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 0:30